شعر لبخند زد به ساعت روی جلیقه اش از محمد سعید میرزایی
به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

شنبه 5 آبان 1397 ساعت: 20:14
نویسنده : معین کریمی

شعر لبخند زد به ساعت روی جلیقه اش از محمد سعید میرزایی

لبخند زد به ساعت روی جلیقه اش

فرقی نداشت ساعت و روز ودقیقه اش

مو شانه کرد... ریش تراشید... عطر زد...

این بار هیچ حرف ندارد سلیقه اش

بر صندلی نشست... کبریت زد به پیپ

دستی کشید روی تفنگ عتیقه اش

با این پدر بزرگ فقط قوچ و میش کشت

خود را ولی نه!... مثل زن بد سلیقه اش

در لوله تفنگ گلوله گذاشت... گفت:

آدم چه فرق دارد قلب و شقیقه اش؟!

شلیک!... گمب!... بعد گلی مخملی شکفت

بر دکمه های تنبل روی جلیقه اش!...

 

محمد سعید میرزایی



 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران و ترانه سرایان
:: برچسب‌ها: محمد سعید میرزایی محمد سعید شعر شاعر شعرانه شاعرانه اشعار شعر نو شعر سپید شاعر معاصر شاعر کلاسیک اشعار محمد سعید میرزایی ترانه ترانه سرا poet poetry author mohammad saeed mirzaei


کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام