داستان کوتاه سه کارگر از کلاسهای استاد فرهنگ
به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

یک شنبه 8 مهر 1397 ساعت: 9:58
نویسنده : معین کریمی

داستان کوتاه سه کارگر از کلاسهای استاد فرهنگ

سه تا کارگر توی آمریکا داشتند دیوار یک کلیسا رو آجر به آجر می ساختن.
یکی رد شد به اولیه گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "مگه کوری مسخره!مرده شورت رو ببرن! دارم جون می کنم! چی کار می کنم! وایسادی منو نگاه می کنی!"
به دومی گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "آقا داریم زحمت می کشیم! نون حلال! پول در میاریم! خرج زن و بچه!"
به سومی گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "دارم دیوار زیباترین کلیسای شهرمون رو درست می سازم"!
هر سه، کارگر
هر سه، ساعت کار مساوی
هر سه، به یک اندازه دست مزد می گیرن
ولی نگاهشون به زندگی متفاوت است.
و مهم تر اینکه اینها توی زندگیشون هم برخورد هاشون مبتنی بر همون تفکر و بینش است.

از کلاسهای استاد فرهنگ



 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: داستان و کتاب داستان کوتاه
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه کتاب داستان کوتاه کتاب داستان کتاب داستان کوتاه story short short story book book story story book


کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام