داستان کوتاه دیکتاتور
به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

یک شنبه 1 مهر 1397 ساعت: 10:22
نویسنده : معین کریمی

داستان کوتاه دیکتاتور

دیکتاتور از بین بیش از صد متقاضی، یک نفر کفش پاک کن  انتخاب می کند و به او دستور می دهد که جز تمیز کردن کفش‌های او دست به هیچ کار دیگری نزند. این کار به مرد ساده و دهاتی خیلی می‌سازد، به سرعت وزن اضافه می‌کند و  در طی سالیان، تفاوت او  با اربابش -  او فقط از دیکتاتور فرمان می‌برد-  کم و کمتر می‌شود، چنان که دیگر از لحاظ ظاهر تقریباً با هم مو نمی زنند. شاید به دلیل آن که کفش پاک کن همان غذایی را می‌خورد که دیکتاتور. چیزی نمی گذرد که کفش پاک کن دقیقاً همان دماغ چاقی را دارد که دیکتاتور و بعد از آن که موی سرش می ریزد، همان جمجمه ای  را دارد که دیکتاتور. از صورتش دهانی گوشتالو و برجسته بیرون زده است و وقتی  پوزخند می زند، دندان‌ به نمایش می گذارد. همه، حتی وزرا و معتمدینِ دیکتاتوراز کفش پاک کن می ترسند. شب‌ها در حالیکه چکمه به پا دارد، پاها را ضربدری روی هم می اندازد و ساز می نوازد. برای خانواده اش نامه‌های طولانی می نویسد و به این ترتیب آوازه اش در تمام کشور پخش می شود.

همه می گویند: « کفش پاک کنِ دیکتاتور که باشی، در واقع نزدیک ترین فرد به دیکتاتور هستی.»

و راستی راستی که کفش پاک کن نزدیک ترین فرد به دیکتاتور است. چون باید همیشه جلوی دراتاق دیکتاتور بنشیند و حتی همان جا هم بخوابد. به هیچ عنوان حق ندارد جای اش را ترک کند.

با این حال یک شب که کفش پاک کن خود را به اندازه ی کافی نیرومند احساس می کند،  بی مقدمه به داخل اتاق می رود، دیکتاتور را بیدار می کند، با مشت بر سر و رویش می‌کوبد و دیکتاتوردرجا می میرد.

کفش پاک کن سریع لباس‌های خود را در می‌آورد و آن‌ها را به تن  دیکتاتور مرده می‌کند و خودش هم جامه ی دیکتاتور را می پوشد. با نگاهی در آینه مطمئن می‌شود که راستی راستی خود دیکتاتور است. در یک آن تصمیم اش را می گیرد: سراسیمه از در بیرون می‌دود و فریاد می‌زند: « کفش پاک کن به من شبیخون زد. برای دفاع مجبور شدم بکشم اش. حالا هم زود این جنازه را از جلوی چشم ام دور کنید و موضوع را به خانواده اش خبر دهید!»

دیکتاتور

توماس برنهارد Thomas Bernhard

ترجمه: کتایون سلطانی


 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: داستان و کتاب داستان کوتاه
:: برچسب‌ها: داستان داستان کوتاه دیکتاتور توماس برنهارد ترجمه کتایون سلطانی story short story thomas bernhard


کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام